| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
سندرم کارشیفتگی
برای کارشیفتگان هیچ موضوعی غیر از کار مفهوم ندارد. آنها همواره ایمیلی دیگر برای خواندن دارند، تماس تلفنی برای زدن و...کار آنها تمامی ندارد.
اوقات فراغت، آخر هفته ها، تعطیلات، خانواده و... هیچ یک برای افراد مبتلا به سندرم کارشیفتگی جایگاهی ندارد.
معتادان به کار لزوما از کار خود لذت نمی برند بلکه، دلیل شیفتگی وسواس گونه و اختلالی آن است که تصور می کنند که تنها آنها می توانند
کار مربوطه را انجام دهند.
نشانه های سندرم کارشیفتگی:
کارکردن در خارج از دفتر کار!
در حالی که همکاران مشغول تفریح و استراحت هستند، اما یک کارشیفته تنها به کار می اندیشد.
کارشیفتگان اگر کاری صورت ندهند، احساس کسالت و عدم بهره وری کرده
و به شدت دچار تنش می شوند.
هیچ گاه از کار دل نمی برند!
این از نشانه های اولیه افراد مبتلا به سندرم کارشیفتگی است. هرچند که ممکن است ساعت اداری پایان یافته باشد، اما بیشینه زمان این افراد پیرامون مسائل کاری است.
کار اولویت تمام در تک تک لحظات کارشیفتگان دارد. آنها به طرق مختلف (لپ تاپ، تلفن همراه و...)ارتباط مداوم با کار دارند.
امتناع ازمحول کردن برخی وظایف به دیگران!
کارشیفتگان تصور می کنند که کسی بهتر از آنها در انجام وظایف وجود ندارد.
کار، ورد زبان آنهاست!
آنها هیچ حرفی جز کار ندارند و شاید همین امر اصلی ترین عامل ایجاد اختلال در زندگانی شخصی شان باشد.
درمان سندرم کارشیفتگی:
تاریخ ارسال پست: 11 / 10 / 1395 ساعت: 6:56 بعد از ظهر
یکی از اصلیترین پایههای شخصیت سالم، داشتن "اصالت" است.
این که تن به انجام هركاری نمیدی، به این معنی نیست كه نمیتونی!
بهش میگن "چهارچوب"!
چهارچوبی كه خودت برای خودت تعریف میكنی و پایه و اساسش از "خانواده" شكل میگیره...
كسی كه چهارچوب داره، " اصالت " داره...
اصالت رو نه میشه خرید، نه میشه اداشو درآورد و نه میشه با بزك و دوزك بهش رسید!
اصالت یعنی :
دلت نمیاد خیانت كنی،
دلت نمیاد دل بشكنی،
دلت نمیاد دورو باشی،
دلت نمیاد آدما رو بازی بدی …
این بیعرضگی نیست!
این اسمش اصالته..
زندگی ما شبیه یک چرخ با شش میله است
1-خانواده:افرادی که دوست شان داریم دلیلی برای زنده ماندن و ایجاد زندگی هستند
2-امور مالی:حرفه ی شغلی ما را نشان می دهد و شامل چیزهایی است که به وسیله ی پول می توان خرید
3-جسمانی:سلامتی ما است که بدون آن هیچ چیزی در زندگی معنا ندارد
4-ذهنی:آگاهی و دانایی ما را نشان می دهد
5-اجتماعی:هر فرد و سازمانی مسئولیت اجتماعی دارد و بدون آن ها اجتماع از بین می رود.
6-روحی:سیستم ارزشی ما،ارزش های اخلاقی و منش ما را نشان می دهد
اگر هریک از این میله ها خارج از خط باشند زندگی ما از حالت تعادل خارج می شود
چند دقیقه فکر کنید.اگر شما هریک از این عوامل ششگانه را از دست بدهید زندگی به چه چیزی شبیه می شود؟
ما احتیاج داریم مسئولیت اعمال و رفتارمان را قبول کنیم و خودمان را از پوزش و معذرت بر کنار سازیم.مثل دانش آموزی نباشید که به خاطر دوست نداشتن معلم یا موضوع مورد مطالعه مردود می شود.چه کسی به این دلیل بیشتر صدمه می بیند؟ما مجبوریم مسئولیت پذیر باشیم.از سرزنش دیگران جلوگیری کنیم و تنها در این صورت است که کیفیت و بهره وری از زندگی بیشتر می شود.
امتیازات و مزیت ها نمی توانند از تعهدات ما بیشتر باشند.حمایت از حقوقمان نمی تواند بیش از عملکرد به مسئولیت ها دوام داشته باشد.(جان اف کندی)
معذرت خواهی مشکلی بدتر از خود مشکل می سازد ما مدیون مسئولیت ها:
به خودمان
به خانواده
به کار
به جامعه
به محیط زندگی هستیم
ما می توانیم به وسیله ی کاشتن درخت و توقف فرسایش خاک،زیبایی های طبیعت را محافظت کنیم.ما نمی توانیم طوری زندگی کنیم که انگار می توانیم برای زندگی کردن به زمین دیگری برویم.براساس اصول زندگی ما احتیاج داریم کارهایی را انجام دهیم تا این که جهان،محل بهتری برای زندگی کردن باشد،برای نسل های آینده نگه دارنده هستیم و اگر با مسئولیت رفتار نکنیم،چگونه نسل های آینده ما را می بخشند؟
اگر میانگین امید به زندگی یک شخص 75 سال باشد و شما 40 ساله باشید شما 365*35 روز برای زندگی کردن وقت دارید.این سوال را از خودتان بپرسید:شما با این مدت چه کاری می خواهید انجام دهید؟وقتی که مسئولیت ها را می پذیریم و آن ها را افزایش می دهیم زندگی خودمان را بار ارزش می سازیم.
وقتی در تورنتو بودم داستان دو برادر را شنیدم که یکی از آن ها معتاد بود و دایما خانواده اش را اذیت می کرد.دیگری در حرفه اش خیلی موفق بود،در جامعه احترام خاصی داشت و خانواده ی او خوش بخت بودند.بعضی از افراد می خواهند بدانند چرا دوبرادر که والدین آن ها یکی است و در محیط یکسان پرورش یافته اند این قدر متفاوت هستند.
از نفر اول سوال شد چی به سرتان آمد که شما معتاد شده و خانواده ی خود را اذیت می کنید.چه چیز شما را وادار به این کار می کند؟او گفت:((پدرم))آن ها سوال کردند چرا پدرت؟جواب داد:((پدرم معتاد بود و خانواده اش را هم کتک می زد.شما چه انتظاری از من دارید؟من همان هستم که او بود.
آن ها به سوی برادر دوم رفتند که کارش درست بود وازاو سوال کردند چه طور شده که شما این قدر درست کار می کنید.منبع انگیزه ی شما چیست؟حدس بزنید که او چه جوابی داده است؟گفت:((پدرم))وقتی من پسر بچه بودم اعتیاد پدرم و تمام چیزهای اشتباهی را که انجام می داد،می دیدم.من ذهن خود را تغییر دادم و با خود گفتم این وضع چیزی نیست که من می خواهم.هر دو انگیزه ی قوی خود را از یک منبع داشتند اما یکی به طور مثبت و دیگری به صورت منفی.
انگیزه ی منفی تمایلی را ایجاد می کند که راه آسان تری را دنبال کند اما سرانجامش منطقی نیست.
برخی افراد انتقاد کننده هستند و مهم نیست که موضوع چیست.مهم نیست که شما در کدام طرف هستید،آن ها همیشه در طرف مقابل هستند.آن ها شیوه ی زندگی رابا انتقادساخته اند وشخصیت منتقدی دارند.آن ها اگر در یک مسابقه ببرند،بازهم گله می کنند.آن ها از هر شخص و موقعیتی نقصی را پیدا خواهند کرد.آن ها دوروبرخودرا می گردندوعیب ها را پیدا می کنند.شما می توانید افراد این چنینی را در هرخانواده،فامیل و اداره ای پیدا کنید.آن ها عقیده دارند هرفردی ویژگی های منفی دارد و کل دنیا را به خاطر مشکلات سرزنش می کنند.مایک اسم برای این افراد داریم آن ها((مکندگان انرژی))هستند.آن ها به کافه تریا می روند وبا بیست استکان چای،قهوه و سیگار خودشان را غرق می کنند تا به آرامش برسند.اما تمام کارهایی را که انجام می دهندموجب تنش بیشتر برای آن ها و افراد دوروبرشان می شود.آن ها پیام های منفی را مانند بیماری طاعون پخش می کنند و محیطی را ایجاد می کنند که برای نگرش های منفی مساعد است.
داستانی در این رابطه برای شما بازگو می کنم تا بهتر درک کنید
رابرت فولتون کشتی بخار رااختراع کرد.وقتی که در سواحل رودخانه هردسون اختراع جدید را نمایش می داد،افراد بدبین وشکاک دوروبر او جمع شدند وکاراو را مشاهده کردند.آن ها اظهارداشتند که کشتی هرگز روشن نخواهد شد،اما وقتی که کشتی بخار روشن شد و دررودخانه قرار گرفت بدبین هایی که گفته بودند هرگز راه نخواهد افتاد شروع به دادزدن کردند که آن هرگز متوقف نخواهد شد،واقعا چه طرز فکری!
مردی درحالیکه به قصرها و خانههای زیبا مینگریست به دوستش گفت: «وقتی این همه اموال را تقسیم میکردند ما کجا بودیم.» .
دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد و گفت: « وقتی این بیماریها را تقسیم میکردند ما کجا بودیم ! »
انسان زمانی که پیر میشه تازه میفهمه نعمت واقعی همون سلامتی، خانواده، عشق، شادی، باهم بودن، انرژی جوانی و ... همین چیزای ساده بوده که همیشه داشته ولی هرگز بهشون اهمیت نداده و دنبال نداشته ها بوده ...
تلاش کردن و اینکه دوست داشته باشی به آینده ای بهتر برسی خیلی خوبه ولی حسرت خوردن، ساکن بودن و انرژی منفی دادن درست نیست رفیق !